غزل مناجاتی با خداوند
غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم جز در مقــام قـرب تو زانـو نمی زنم با کشتــی شکستــه ز امــواج معصیت جز در کرانـه های تو پهلــو نمی زنم بعضی مواقع از سر تکــرار معصیت با غــافــلــیــن درگـه تو مـو نمی زنم با این که روسیــاه ترین خلـق عــالمـم چنگی به غیر نغمۀ «ارجو» نمی زنم خواهی مرا بری به جهنّم بـبر ولی ... این را بدان که بانگ هـیاهو نمی زنم این بـار اگر ردم نکـنی قــول می دهـم سـنگی دگـر به روی تـرازو نمی زنم تـنهــا امیـد من پــســر فــاطــمـه بُــوَد بیهوده دل به این سو و آن سو نمی زنم امـشب دلــم کــبــوتــر بـام رضـا شده پَـر جز هــوای ضامـن آهـو نمی زنم زهـر جـفـا توان پــرش را گرفته بـود مانـند مـادرش کمـرش را گرفته بـود |